1 . حک کردن 2 . نقش بستن (در قلب، ذهن)
[فعل]

to engrave

/ɪnˈɡreɪv/
فعل گذرا
[گذشته: engraved] [گذشته: engraved] [گذشته کامل: engraved]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حک کردن کنده‌کاری کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: حک کردن
  • 1.Their names are engraved on a stone tablet.
    1. اسامی آنها روی یک لوح سنگی حک شده‌است.

2 نقش بستن (در قلب، ذهن)

  • 1.Her name was engraved on his heart.
    1. اسم او در قلبش نقش بسته بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان