[صفت]

low

/loʊ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: lower] [حالت عالی: lowest]

1 کم پایین

معادل ها در دیکشنری فارسی: پایین پست نازل
مترادف و متضاد little small high
low temperature/price/wage/income ...
دما/قیمت/دستمزد/درآمد و... پایین/کم
  • 1. Bringing up children on a low income is really hard.
    1. بچه بزرگ کردن با درآمد پایین واقعاً سخت است.
  • 2. It was the lowest temperature ever recorded.
    2. آن پایین‌ترین دمایی بود که تابه‌حال ثبت شده بود.
  • 3. The big supermarket has the lowest prices.
    3. این سوپرمارکت بزرگ پایین‌ترین قیمت‌ها را دارد.
low-fat
کم‌چرب/با چربی پایین
  • I have to stick to a low-fat diet.
    باید رژیمی با چربی پایین [کم‌چرب] بگیرم.
low-income families
کم‌درآمد
  • Low-income families need government's help.
    خانواده‌های کم‌درآمد به کمک دولت نیاز دارند.
low-priced goods
کالاهای کم‌قیمت [قیمت پایین]
  • People close to government or factory officials got the low-priced goods and sold them at a higher price.
    افراد نزدیک به دولت یا مقامات کارخانه کالاهای کم‌قیمت گرفتند و با قیمت بالاتر فروختند.
a low level of ...
سطح پایینی/کمی از ...
  • We want a low level of unemployment in this country.
    ما سطح پایینی از بیکاری در این کشور می‌خواهیم.
to be low in something
(از) چیزی کمی داشتن
  • 1. Vegetables are generally low in calories.
    1. سبزیجات عموماً کالری کمی دارند.
  • 2. Yogurt is usually very low in fat.
    2. ماست معمولاً چربی بسیار کمی دارد.
to be low on something
چیزی کم داشتن
  • They were low on fuel.
    آنها سوخت کم داشتند.
to run low
کم شدن [در حال تمام شدن]
  • Our supplies are running low.
    منابع ما دارند تمام می‌شوند.

2 بم (صدا) (صدای) آهسته

  • 1.The cello is lower than the violin.
    1. (صدای) ویولن‌سل از ویولن بم‌تر است.
a low voice
صدای آهسته
  • They were speaking in low voices.
    آنها داشتند با صدای آهسته صحبت می‌کردند.

3 کوتاه کم‌ارتفاع

معادل ها در دیکشنری فارسی: کوتاه
مترادف و متضاد short high
a low wall/building/table/bridge ...
یک دیوار/ساختمان/میز/پل و... کوتاه/کم‌ارتفاع
  • 1. There was a low wall around the garden.
    1. دیوار کوتاهی دور آن باغ بود.
  • 2. We could see a low range of hills.
    2. می‌توانستیم رشته‌ای از قله‌های کم‌ارتفاع را ببینیم.

4 ناراحت افسرده

مترادف و متضاد dejected depressed despondent down
to feel low
ناراحت بودن/احساس ناراحتی کردن
  • She’s feeling pretty low because she failed her driver’s test.
    او خیلی ناراحت است، چون در آزمون رانندگی‌اش رد شده‌است.
to be in low spirits
روحیه خوبی نداشتن/افسرده بودن
  • They were in low spirits.
    آنها روحیه خوبی نداشتند [آنها افسرده بودند].

5 سطح پایین پست، حقیر، خوار

معادل ها در دیکشنری فارسی: دون‌پایه
مترادف و متضاد crude inferior low-ranking substandard
  • 1.The standard of living is very low in my country.
    1. استاندارد زندگی در کشور من بسیار (سطح) پایین است.
low types
آدم‌های سطح پایین
  • He mixes with some pretty low types.
    او با آدم‌های خیلی سطح پایینی دمخور است.
low status
موقعیت [جایگاه] پست/سطح پایین
  • He can only get jobs with low status.
    او فقط می‌تواند کارهایی با موقعیت پست [سطح پایین] بگیرد.
low opinion
دیدگاه پایین
  • She has a very low opinion of her own abilities.
    او دیدگاه بسیار پایینی نسبت به توانایی‌هایش دارد.

6 پایین (از نظر ارتفاع)

مترادف و متضاد low-lying high
  • 1.The sun was low in the sky.
    1. خورشید در پایین آسمان بود.
low altitude
ارتفاع پایین
  • The plain was flying at low altitude.
    هواپیما داشت با ارتفاع پایین پرواز می‌کرد.

7 باز (یقه لباس)

مترادف و متضاد low-cut
low neckline
یقه باز
  • 1. She bought a dress with a low neckline.
    1. او پیراهنی با یقه باز خرید.
  • 2. The low neckline of her blouse surprised me.
    2. یقه باز بلوز او مرا متعجب کرد.

8 سنگین (دنده)

مترادف و متضاد high
low gear
دنده سنگین
  • You must use a low gear to drive up the hill.
    باید برای راندن به بالای تپه از دنده سنگین استفاده کنی.

9 کم‌نور تاریک

مترادف و متضاد dim bright
  • 1.The lights were low and romance was in the air.
    1. چراغ‌ها کم‌نور بودند و فضا عاشقانه بود.

10 باز (آواشناسی)

مترادف و متضاد open
[قید]

low

/loʊ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: lower] [حالت عالی: lowest]

11 (با/در) ارتفاع کم (به) پایین

مترادف و متضاد high
to fly low
با/در ارتفاع کم پرواز کردن
  • The plane flew low over the fields.
    آن هواپیما (با) ارتفاع کم، بر فراز مراتع [مزارع] پرواز کرد.
to set low
پایین قرار داشتن
  • Can you see the window set low in the wall?
    می‌توانی پنجره‌ای را که پایین دیوار قرار دارد ببینی؟
to crouch/bend low
به پایین دولا/خم شدن
  • She bent low to protect her face.
    او به پایین خم شد تا از صورتش محافظت کند.

12 بم (صدا) پایین، آهسته

مترادف و متضاد high
  • 1.He's singing an octave lower than the rest of us.
    1. او یک اکتاو پایین‌تر [بم‌تر] از بقیه ما می‌خواند.
to turn something low
چیزی را کم کردن/پایین آوردن
  • Can you turn the music lower—you'll wake the baby.
    می‌توانی (صدای) موسیقی را کم کنی؛ بچه را بیدار می‌کنی.
to talk low
آهسته حرف زدن
  • We were talking low so we wouldn't wake Dean.
    داشتیم آهسته حرف می‌زدیم تا "دین" را بیدار نکنیم.
[اسم]

low

/loʊ/
قابل شمارش

13 جریان کم‌فشار هوا

مترادف و متضاد high
  • 1.Another low is moving in from the Atlantic.
    1. جریان کم‌فشار دیگری دارد از سمت اقیانوس اطلس می‌آید.

14 سطح پایین

مترادف و متضاد low level low point
all-time low
سطح پایین بی‌سابقه [پایین‌ترین سطح]
  • The yen has fallen to an all-time low against the dollar.
    "ین" در برابر دلار به سطح پایین بی‌سابقه‌ای سقوط کرده‌است.
record low
سطح پایین بی‌سابقه [پایین‌ترین سطح ثبت‌شده]
  • The temperature reached a record low last night.
    دیشب دما به پایین‌ترین سطح ثبت‌شده رسید.
new low
سطح پایین جدید
  • The government's popularity has hit a new low.
    محبوبیت دولت به سطح پایین جدیدی رسیده‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان