[فعل]

to postpone

/poʊstˈpoʊn/
فعل گذرا
[گذشته: postponed] [گذشته: postponed] [گذشته کامل: postponed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عقب انداختن به تعویق انداختن

مترادف و متضاد delay put off advance bring forward
  • 1.The game was postponed because of the weather.
    1. بازی به خاطر وضعیت آب‌وهوا عقب انداخته شد.
  • 2.The young couple wanted to postpone their wedding until they were sure they could handle the burdens of marriage.
    2. زوج جوان می‌خواستند تا زمانی که قادر به قبول مسئولیت‌های ازدواج نشده‌اند، عروسی‌شان را به تعویق بیندازند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان