1 . خرج کردن 2 . صرف کردن
[فعل]

to spend

/spend/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: spent] [گذشته: spent] [گذشته کامل: spent]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خرج کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خرج کردن هزینه کردن
مترادف و متضاد consume expend pay out keep save
  • 1.How much did you spend?
    1. چقدر پول خرج کردی؟
  • 2.I just can't seem to stop spending.
    2. به‌نظر می‌رسد که نمی‌توانم دست از خرج کردن بردارم.
to spend something
چیزی خرج کردن
  • I've spent all my money already.
    من تمام پولم را خرج کرده‌ام.
to spend something on something/on doing something
چیزی را خرج چیزی/خرج انجام کاری کردن
  • 1. She spent $100 on a new dress.
    1. او 100 دلار خرج یک پیراهن جدید کرد.
  • 2. Young people seem to spend a lot of money on clothes.
    2. به‌نظر می‌رسد که افراد جوان، پول زیادی برای لباس خرج می‌کنند.
to spend something doing something
چیزی را خرج انجام کاری کردن
  • The company has spent thousands of dollars updating their computer systems.
    شرکت هزاران دلار خرج ارتقا دادن سیستم‌های کامپیوتری‌اش کرده‌است.

2 صرف کردن گذراندن، سپری کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: صرف کردن مصرف کردن
مترادف و متضاد pass
to spend something on something/somebody
چیزی را صرف چیزی/کسی کردن
  • 1. How long did you spend on your homework?
    1. چه مدت وقت روی تکلیف منزلت صرف کردی؟
  • 2. I'm not spending my time on you.
    2. وقتم را برای تو صرف نخواهم کرد.
to spend something doing something
چیزی را صرف انجام کاری کردن
  • 1. I spend too much time watching television.
    1. من زمان زیادی را صرف تماشای تلویزیون می‌کنم.
  • 2. I spent the weekend studying.
    2. آخر هفته را صرف درس خواندن کردم.
  • 3. She spent a lot of time travelling.
    3. او زمان زیادی را صرف سفر کرد.
to spend something in doing something
چیزی را صرف انجام کاری کردن
  • Most of her life was spent in caring for others.
    بیشتر زندگی او صرف مراقبت از دیگران شد.
to spend something
چیزی را سپری کردن
  • How do you spend your spare time?
    اوقات فراغت خود را چگونه سپری می‌کنید؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان