1 . وصل کردن 2 . یوغ
[فعل]

to yoke

/joʊk/
فعل گذرا
[گذشته: yoked] [گذشته: yoked] [گذشته کامل: yoked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وصل کردن به هم بستن

مترادف و متضاد join link
  • 1.We yoked together the logs by tying a string around them.
    1. ما کنده ها [الوار] را با بستن یک ریسمان به دورشان، به هم وصل کردیم.
[اسم]

yoke

/joʊk/
قابل شمارش

2 یوغ

معادل ها در دیکشنری فارسی: یوغ
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان