[اسم]

arbitration

/ˌɑrbɪˈtreɪʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 داوری حکمیت

معادل ها در دیکشنری فارسی: حکمیت داوری
مترادف و متضاد adjudication mediation
  • 1.The employee sought official arbitration when he could not resolve a disagreement with his supervisor.
    1. آن کارمند به دنبال داوری رسمی بود، وقتیکه نتوانست اختلافی را با سرپرستش حل کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان