[فعل]

to bless

/blɛs/
فعل گذرا
[گذشته: blessed] [گذشته: blessed] [گذشته کامل: blessed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دعا کردن طلب سعادت و مغفرت کردن

  • 1.The priest blessed the young couple.
    1. کشیش برای آن زوج جوان دعا کرد [کشیش برای آن زوج جوان طلب سعادت و مغفرت کرد].

2 تقدیس کردن

  • 1.He blessed the dying man and anointed him.
    1. او آن مرد روبه‌موت را تقدیس و تدهین کرد.

3 اعطا کردن بخشیدن، برکت دادن

مترادف و متضاد endow
  • 1.The gods have blessed us with magical voices.
    1. خدایان ما را با صداهایی جادویی برکت داده‌اند [خدایان به ما صداهایی سحرآمیز اعطا کرده‌اند].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان