Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سرحال شدن (بعد از بیماری، مشکل)
2 . برگشت خوردن (نامه و...)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to bounce back
/baʊns bæk/
فعل ناگذر
[گذشته: bounced back]
[گذشته: bounced back]
[گذشته کامل: bounced back]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سرحال شدن (بعد از بیماری، مشکل)
دوباره انرژی به دست آوردن
مترادف و متضاد
recover
1.He's had a lot of problems, but he always seems to bounce back pretty quickly.
1. او مشکلات زیادی داشته اما همیشه به نظر میرسد خیلی سریع دوباره انرژی به دست میآورد.
2
برگشت خوردن (نامه و...)
1.All the emails I sent yesterday have bounced back to me.
1. تمام نامههایی که دیروز فرستادم، برگشت خوردهاند.
تصاویر
کلمات نزدیک
bounce
boulevard
boule
boulder
bouillon
bounced cheque
bouncer
bouncing
bouncy
bound
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان