Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . به چالش کشیدن
2 . زیر سوال بردن
3 . چالش
4 . دعوت به مبارزه یا بازی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to challenge
/ˈʧælənʤ/
فعل گذرا
[گذشته: challenged]
[گذشته: challenged]
[گذشته کامل: challenged]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
به چالش کشیدن
به مبارزه طلبیدن
مترادف و متضاد
confront
dare
question
to challenge something/somebody
چیزی/کسی را به چالش کشیدن
No one bothered to challenge the prominent lawyer.
هیچ کس زحمت به خود نداد که وکیل مشهور را به چالش بکشد.
to challenge somebody (to something)
کسی را (با چیزی) به مبارزه طلبیدن
Aaron Burr challenged Alexander Hamilton to a duel.
"ارون بر" "الکساندر همیلتون" را با دوئل به مبارزه طلبید.
to challenge somebody to do something
کسی را با انجام کاری به مبارزه طلبیدن
The opposition leader challenged the prime minister to call an election.
رهبر حزب مخالف نخست وزیر را با فراخواندن به انتخابات به مبارزه طلبید.
2
زیر سوال بردن
مورد پرسش قرار دادن
مترادف و متضاد
disagree with
dispute
object to
question
to challenge something
چیزی را مورد پرسش قرار دادن/زیر سوال بردن
1. She does not like anyone challenging her authority.
1. او دوست ندارد کسی حوزه اختیارات او را زیر سوال ببرد.
2. The story was completely untrue and was challenged in court.
2. داستان کاملا غیرواقعی بود و در دادگاه مورد پرسش قرار داده شد.
[اسم]
challenge
/ˈʧælənʤ/
قابل شمارش
3
چالش
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چالش
مترادف و متضاد
confrontation with
dare
provocation
questioning of
summons
1.You know me - I like a challenge.
1. تو مرا میشناسی؛ چالش را دوست دارم.
an exciting/interesting challenge
یک چالش هیجانانگیز/جالب
to face a challenge
با چالش مواجه شدن
a challenge for somebody
چالش برای کسی
Finishing the 26-mile race was a challenge for most of the participants.
تمام کردن مسابقه 26 مایلی برای بیشتر شرکتکنندگان یک چالش بود.
4
دعوت به مبارزه یا بازی
مترادف و متضاد
dare
stand against
summons
to accept/take up/refuse a challenge
دعوت به مبارزه را پذیرفتن/قبول کردن/رد کردن
He accepted the challenge.
او آن دعوت به مبارزه را پذیرفت.
تصاویر
کلمات نزدیک
chalky
chalkboard
chalk up
chalk and cheese
chalk
challenge a theory
challenged
challenger
challenging
chamaeleon
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان