Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . (بهطور خاصی) رفتار کردن
2 . جور بودن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to comport
/kəmˈpɔːrt/
فعل گذرا
[گذشته: comported]
[گذشته: comported]
[گذشته کامل: comported]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(بهطور خاصی) رفتار کردن
to comport oneself
(بهطور خاصی) رفتار کردن
She comported herself with great dignity at her husband's funeral.
او با وقار خاصی در تشییع جنازه شوهرش رفتار کرد.
2
جور بودن
1.The findings of this research do not comport with accepted theory.
1. یافتههای این تحقیق با نظریه پذیرفتهشده جور نیستند.
تصاویر
کلمات نزدیک
component
compo
comply
compliments slip
complimentary
compose
compose music
composed
composer
composite
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان