[فعل]

to compose

/kəmˈpoʊz/
فعل گذرا
[گذشته: composed] [گذشته: composed] [گذشته کامل: composed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نگاشتن تنظیم کردن، نوشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تدوین کردن نگاشتن
مترادف و متضاد write
to compose a letter/poem/speech...
نامه/شعر/متن سخنرانی و... نوشتن
  • She composed a letter of protest.
    او شکایت‌نامه‌ای نوشت.

2 ساختن (موسیقی) سرودن (ترانه)

معادل ها در دیکشنری فارسی: آهنگ ساختن تصنیف کردن سرودن
مترادف و متضاد create write
to compose music/lyrics
موسیقی ساختن/ترانه نوشتن
  • 1. Mozart composed his last opera shortly before he died.
    1. موتزارت آخرین اپرایش را مدت کوتاهی قبل از مرگش ساخت.
  • 2. Who composed the music for the film?
    2. چه کسی موسیقی آن فیلم را ساخته‌است؟

3 تشکیل دادن

مترادف و متضاد constitute make up
to compose something
چیزی را تشکیل دادن
  • Ten men compose the committee.
    ده مرد، کمیته را تشکیل می‌دهند.
to be composed of something/somebody
از چیزی/کسی تشکیل شدن
  • 1. The committee was composed of elected leaders and citizens.
    1. این کمیته از رهبران منتخب و شهروندان تشکیل شده بود.
  • 2. Water is composed of oxygen and hydrogen.
    2. آب از اکسیژن و هیدروژن تشکیل شده‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان