Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نگاشتن
2 . ساختن (موسیقی)
3 . تشکیل دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to compose
/kəmˈpoʊz/
فعل گذرا
[گذشته: composed]
[گذشته: composed]
[گذشته کامل: composed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
نگاشتن
تنظیم کردن، نوشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تدوین کردن
نگاشتن
مترادف و متضاد
write
to compose a letter/poem/speech...
نامه/شعر/متن سخنرانی و... نوشتن
She composed a letter of protest.
او شکایتنامهای نوشت.
2
ساختن (موسیقی)
سرودن (ترانه)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آهنگ ساختن
تصنیف کردن
سرودن
مترادف و متضاد
create
write
to compose music/lyrics
موسیقی ساختن/ترانه نوشتن
1. Mozart composed his last opera shortly before he died.
1. موتزارت آخرین اپرایش را مدت کوتاهی قبل از مرگش ساخت.
2. Who composed the music for the film?
2. چه کسی موسیقی آن فیلم را ساختهاست؟
3
تشکیل دادن
مترادف و متضاد
constitute
make up
to compose something
چیزی را تشکیل دادن
Ten men compose the committee.
ده مرد، کمیته را تشکیل میدهند.
to be composed of something/somebody
از چیزی/کسی تشکیل شدن
1. The committee was composed of elected leaders and citizens.
1. این کمیته از رهبران منتخب و شهروندان تشکیل شده بود.
2. Water is composed of oxygen and hydrogen.
2. آب از اکسیژن و هیدروژن تشکیل شدهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
comport
component
compo
comply
compliments slip
compose music
composed
composer
composite
composition
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان