[فعل]

to contend

/kənˈtɛnd/
فعل ناگذر
[گذشته: contended] [گذشته: contended] [گذشته کامل: contended]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ادعا کردن مدعی شدن، استدلال کردن

مترادف و متضاد assert claim
  • 1.He contends that the judge was wrong.
    1. او ادعا می‌کند که قاضی اشتباه می‌کرد.

2 سروکله زدن دست‌وپنجه نرم کردن

  • 1.Nurses often have to contend with violent or drunken patients.
    1. پرستارها اغلب مجبور هستند با بیماران خشن یا مست سروکله بزنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان