Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . هسته
2 . بخش اصلی
3 . اصلی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
core
/kɔr/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
هسته
مرکز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مرکز
مترادف و متضاد
center
interior
the earth's core
هسته زمین
2
بخش اصلی
کانون، پایه
مترادف و متضاد
heart
interior
nucleus
1.The core of the curriculum consists of courses that are required of all students
1. بخش اصلی این برنامه درسی شامل دروسی میشود که برای تمام دانشآموزان الزامی است.
[صفت]
core
/kɔr/
غیرقابل مقایسه
3
اصلی
کانونی، بنیادی، مهمترین (بخش هر چیزی)
مترادف و متضاد
basic
central
essential
key
1.core subjects of this book
1. مهمترین مباحث این کتاب
تصاویر
کلمات نزدیک
cordwainer
corduroy
cords
cordovan
cordon off
corey
corgi
coriander
corium
cork
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان