[اسم]

criterion

/kraɪˈtɪriən/
قابل شمارش
[جمع: criteria]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 معیار استاندارد، محک

معادل ها در دیکشنری فارسی: ملاک ضابطه معیار سنگ محک
مترادف و متضاد model standard test
  • 1.The main criterion is value for money.
    1. معیار اصلی ارزش پول است.
  • 2.What criteria are used for assessing a student's ability?
    2. از چه محکی برای ارزیابی کردن توانایی دانش آموز استفاده می‌شود؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان