Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بسیار مهم
2 . منتقدانه
3 . بحرانی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
critical
/ˈkrɪtɪkəl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more critical]
[حالت عالی: most critical]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بسیار مهم
حیاتی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مبرم
مترادف و متضاد
crucial
critical to something
حیاتی برای چیزی
The president's support is critical to this project.
حمایت رئیس جمهور برای این پروژه حیاتی است.
to be of critical importance
بسیار اهمیت داشتن
Foreign trade is of critical importance to the economy.
تجارت خارجی برای اقتصاد بسیار اهمیت دارد.
a critical decision
یک تصمیم بسیار مهم
2
منتقدانه
انتقادآمیز، انتقادی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انتقادآمیز
انتقادی
ایرادگیر
a critical comment/report/observation
نظر/گزارش/دید [نگرش] انتقادی
He made some highly critical remarks.
او چند نظر بسیار انتقادی داد.
critical of somebody/something
از کسی/چیزی انتقاد داشتن
Tom's parents were highly critical of the school.
پدر و مادر "تام" بهشدت از مدرسه انتقاد داشتند.
with a critical eye
با دید انتقادی [منتقدانه]
She looked round the room with a critical eye.
او با دید انتقادی به اطراف اتاق نگاهی انداخت.
3
بحرانی
وخیم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حاد
وخیم
critical condition
وضعیت بحرانی
The doctors said her condition was critical and she might not survive.
پزشکان گفتند که وضعیت او بحرانی است و ممکن است جان سالم به در نبرد.
critical period/situation
دوره/وضعیت وخیم
changes that took place during the critical period at the end of the war
تغییراتی که در طول دوره وخیم پایان جنگ رخ میدهند
تصاویر
کلمات نزدیک
critic
criterion
criteria
criss-crossing
criss-cross
critical mass
critically
criticism
criticize
critique
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان