[فعل]

to dissipate

/ˈdɪsəˌpeɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: dissipated] [گذشته: dissipated] [گذشته کامل: dissipated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ناپدید شدن از بین رفتن

مترادف و متضاد disappear disperse vanish
  • 1.His anger had dissipated.
    1. خشم او از بین رفته بود.

2 هدر دادن تلف کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: نفله کردن
مترادف و متضاد squander waste
  • 1.He inherited, but then dissipated, his father's fortune.
    1. او ثروت پدرش را به ارث برد، اما سپس آن را هدر داد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان