[اسم]

dissident

/ˈdɪsədɪnt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مخالف

معادل ها در دیکشنری فارسی: معارض
مترادف و متضاد dissenter nonconformist protester conformist
  • 1.a dissident who had been hung.
    1. مخالفی که دار زده شده بود.
  • 2.to control dissidents
    2. کنترل کردن مخالفان
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان