[اسم]

distraction

/dɪˈstrækʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حواس‌پرتی عامل حواس‌پرتی

معادل ها در دیکشنری فارسی: پریشانی
  • 1.He called these stories a distraction from the real issues.
    1. او این داستان‌ها را حواس‌پرتی از مسایل حقیقی [اصلی] خواند.
  • 2.It’s hard to work at home because there are so many distractions.
    2. کار کردن در خانه بسیار سخت است، زیرا عوامل حواس‌پرتی زیادی (در خانه) وجود دارد.

2 تفریح سرگرمی

مترادف و متضاد amusement entertainment
  • 1.He is studying too much and needs some distractions.
    1. او خیلی درس می‌خواند و نیاز به کمی تفریح دارد.

3 پریشانی شوریدگی

مترادف و متضاد frenzy hysteria
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان