[فعل]

to eliminate

/ɪˈlɪməˌneɪt/
فعل گذرا
[گذشته: eliminated] [گذشته: eliminated] [گذشته کامل: eliminated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از بین بردن حذف کردن

مترادف و متضاد destroy eradicate knock out remove terminate
to eliminate something/somebody
چیزی/کسی را حذف کردن
  • She was eliminated after the first round of the tournament.
    او بعد از اولین دور مسابقات حذف شد.
to eliminate something/somebody from something
چیزی/کسی را از چیزی حذف کردن
  • The doctor advised me to eliminate salt from my diet.
    دکتر به من نصیحت کرد که نمک را از رژیم غذایی‌ام حذف کنم.

2 کشتن

formal
مترادف و متضاد kill
to eliminate somebody
کسی را کشتن
  • 1. a ruthless dictator who eliminated all his rivals
    1. یک دیکتاتور بی‌رحم که همه رقبایش را کشت
  • 2. Most of the regime's left-wing opponents were eliminated.
    2. بیشتر رقبای چپ‌گرای آن رژیم، کشته شده بودند.
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان