[فعل]

to embed

/ɪmˈbɛd/
فعل گذرا
[گذشته: embedded] [گذشته: embedded] [گذشته کامل: embedded]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قرار دادن جا دادن، جاسازی کردن، القا کردن

  • 1.A question can be embedded in a noun phrase.
    1. یک سوال می‌تواند در یک عبارت اسمی جا داده شود.
  • 2.the plaque was embedded in a wall at the rear of the house.
    2. آن پلاک [لوح] در دیواری در پشت آن خانه جاسازی شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان