Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . قرار دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to embed
/ɪmˈbɛd/
فعل گذرا
[گذشته: embedded]
[گذشته: embedded]
[گذشته کامل: embedded]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
قرار دادن
جا دادن، جاسازی کردن، القا کردن
1.A question can be embedded in a noun phrase.
1. یک سوال میتواند در یک عبارت اسمی جا داده شود.
2.the plaque was embedded in a wall at the rear of the house.
2. آن پلاک [لوح] در دیواری در پشت آن خانه جاسازی شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
embassy
embarrassment of riches
embarrassment
embarrassingly
embarrassing
embellish
emberiza citrinella
embolden
embonpoint
emboss
کلمات نزدیک
embattled
embassy
embarrassment
embarrassing
embarrassed
embedded
embellish
embellishment
embers
embezzle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان