[اسم]

fish

/fɪʃ/
قابل شمارش
[جمع: fish]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ماهی (حیوان)

معادل ها در دیکشنری فارسی: ماهی
  • 1.Sanjay caught the biggest fish I've ever seen.
    1. "سانجی" بزرگترین ماهی‌ای را که تا به حال دیده بودم گرفت.
  • 2.Several large fish live in the pond.
    2. چندین ماهی بزرگ در حوض زندگی می‌کنند.
tropical/marine/freshwater fish
ماهی گرمسیری/دریایی/آب شیرین
a fish tank/pond
مخزن/تالاب ماهی
کاربرد واژه fish به معنای ماهی
واژه fish به معنای "ماهی" به جانوری اطلاق می‌گردد که در آب زندگی می‌کند، با آبشش تنفس می‌کند و با باله و دم در آب شنا می‌کند. مثلا:
"freshwater fish" (ماهی‌های آب شیرین)
دقت کنید که شکل مفرد و جمع واژه fish یکسان است.

2 (گوشت) ماهی

  • 1.I don't eat fish or meat.
    1. من ماهی یا گوشت نمی‌خورم.
frozen/smoked/fresh/fried ... fish
ماهی یخزده/دودی/تازه/سوخاری و...
کاربرد واژه fish به معنای گوشت ماهی
واژه fish به معنای گوشت ماهی است که به عنوان خوراکی خورده می‌شود و جزو گوشت‌های سفید محسوب می‌شود. مثلا:
"smoked fish" (ماهی دودی)
دقت کنید که شکل مفرد و جمع واژه fish یکسان است.

3 آدم عجیب و غریب آدم دیوانه

informal
an odd/a queer fish
آدم عجیب و غریب
[فعل]

to fish

/fɪʃ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: fished] [گذشته: fished] [گذشته کامل: fished]

4 ماهی گرفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: صید کردن
مترادف و متضاد go fishing
  • 1.we fished last night.
    1. دیشب ماهی گرفتیم.
fish for something
نوعی ماهی خاص گرفتن
  • You can fish for trout in this stream.
    شما می‌توانید در این نهر ماهی قزل‌آلا بگیرید.
to go fishing
به ماهیگیری رفتن
  • Let's go fishing this weekend.
    بیا این آخر هفته به ماهیگیری برویم.
کاربرد فعل fish به معنای ماهی گرفتن
فعل fish به معنای گرفتن یا شکار کردن ماهی به وسیله قلاب و تور ماهی گیری است. مثلا:
"we fished last night" (دیشب ماهی گرفتیم.)
فعل fish در ساختار (fish something (for something نام مکانی که ماهی خاصی می خواهد شکار شود نیز آورده می شود. مثلا:
"They fished the loch for salmon" (آنها به دریاچه "لاک" رفتند تا سالمون شکار کنند.)
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان