1.
"سانجی" بزرگترین ماهیای را که تا به حال دیده بودم گرفت.
2.Several large fish live in the pond.
2.
چندین ماهی بزرگ در حوض زندگی میکنند.
tropical/marine/freshwater fish
ماهی گرمسیری/دریایی/آب شیرین
a fish tank/pond
مخزن/تالاب ماهی
کاربرد واژه fish به معنای ماهی
واژه fish به معنای "ماهی" به جانوری اطلاق میگردد که در آب زندگی میکند، با آبشش تنفس میکند و با باله و دم در آب شنا میکند. مثلا:
"freshwater fish" (ماهیهای آب شیرین)
دقت کنید که شکل مفرد و جمع واژه fish یکسان است.
2
(گوشت) ماهی
1.I don't eat fish or meat.
1.
من ماهی یا گوشت نمیخورم.
frozen/smoked/fresh/fried ... fish
ماهی یخزده/دودی/تازه/سوخاری و...
کاربرد واژه fish به معنای گوشت ماهی
واژه fish به معنای گوشت ماهی است که به عنوان خوراکی خورده میشود و جزو گوشتهای سفید محسوب میشود. مثلا:
"smoked fish" (ماهی دودی)
دقت کنید که شکل مفرد و جمع واژه fish یکسان است.
فعل fish به معنای گرفتن یا شکار کردن ماهی به وسیله قلاب و تور ماهی گیری است. مثلا:
"we fished last night" (دیشب ماهی گرفتیم.)
فعل fish در ساختار (fish something (for something نام مکانی که ماهی خاصی می خواهد شکار شود نیز آورده می شود. مثلا:
"They fished the loch for salmon" (آنها به دریاچه "لاک" رفتند تا سالمون شکار کنند.)