[فعل]

to fix up

/fɪks ʌp/
فعل گذرا
[گذشته: fixed up] [گذشته: fixed up] [گذشته کامل: fixed up]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تعمیر کردن

مترادف و متضاد repair
  • 1.I have to fix up the boat for the holidays.
    1. من باید قایق را برای تعطیلات تعمیر کنم.

2 ترتیب دادن فراهم کردن، جور کردن

مترادف و متضاد arrange
  • 1.Can you fix me up with a date for Saturday night?
    1. می‌توانی برای شنبه‌شب برایم یک قرار ترتیب بدی [جور کنی]؟
  • 2.I'll fix you up with a place to stay.
    2. برایت جایی فراهم می‌کنم که در آن بمانی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان