[فعل]

to fix

/fɪks/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: fixed] [گذشته: fixed] [گذشته کامل: fixed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تعمیر کردن درست کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تعمیر کردن درست کردن
مترادف و متضاد mend patch up repair break damage
to fix something
چیزی را تعمیر کردن
  • He fixes washing machines.
    کار او تعمیر کردن ماشین لباسشویی است.

2 مرتب کردن درست کردن

مترادف و متضاد arrange do neaten style
to fix one's hair/face
مو/صورت خود را مرتب کردن
  • I need to fix my hair.
    باید موهایم را مرتب کنم.

3 تعیین کردن مقرر داشتن، معین کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: معین کردن
مترادف و متضاد set
to fix a date/time/amount ...
تاریخ/زمان/مقدار و... تعیین [معین] کردن
  • 1. Shall we fix a time for our next meeting?
    1. زمانی برای جلسه بعدی‌مان معین کنیم؟
  • 2. They haven't fixed a date for the wedding yet.
    2. آنها هنوز تاریخی برای عروسی تعیین نکرده‌اند.

4 متصل کردن نصب کردن، محکم کردن (با میخ کردن)

مترادف و متضاد attach
to fix something
چیزی را متصل/نصب کردن
  • 1. A leech can fix itself to your skin without you feeling it.
    1. یک زالو می‌تواند خودش را به پوست شما، بدون آنکه احساس کنید، متصل کند [بچسباند].
  • 2. We fixed the shelf to the wall.
    2. آن تاقچه را به دیوار نصب کردیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان