Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تعمیر کردن
2 . مرتب کردن
3 . تعیین کردن
4 . متصل کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to fix
/fɪks/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: fixed]
[گذشته: fixed]
[گذشته کامل: fixed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تعمیر کردن
درست کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تعمیر کردن
درست کردن
مترادف و متضاد
mend
patch up
repair
break
damage
to fix something
چیزی را تعمیر کردن
He fixes washing machines.
کار او تعمیر کردن ماشین لباسشویی است.
2
مرتب کردن
درست کردن
مترادف و متضاد
arrange
do
neaten
style
to fix one's hair/face
مو/صورت خود را مرتب کردن
I need to fix my hair.
باید موهایم را مرتب کنم.
3
تعیین کردن
مقرر داشتن، معین کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
معین کردن
مترادف و متضاد
set
to fix a date/time/amount ...
تاریخ/زمان/مقدار و... تعیین [معین] کردن
1. Shall we fix a time for our next meeting?
1. زمانی برای جلسه بعدیمان معین کنیم؟
2. They haven't fixed a date for the wedding yet.
2. آنها هنوز تاریخی برای عروسی تعیین نکردهاند.
4
متصل کردن
نصب کردن، محکم کردن (با میخ کردن)
مترادف و متضاد
attach
to fix something
چیزی را متصل/نصب کردن
1. A leech can fix itself to your skin without you feeling it.
1. یک زالو میتواند خودش را به پوست شما، بدون آنکه احساس کنید، متصل کند [بچسباند].
2. We fixed the shelf to the wall.
2. آن تاقچه را به دیوار نصب کردیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
fives
fiver
five-story building
five-star hotel
five-star
fix computers
fix up
fixable
fixated
fixation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان