Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تعمیر کردن
2 . ترتیب دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to fix up
/fɪks ʌp/
فعل گذرا
[گذشته: fixed up]
[گذشته: fixed up]
[گذشته کامل: fixed up]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تعمیر کردن
مترادف و متضاد
repair
1.I have to fix up the boat for the holidays.
1. من باید قایق را برای تعطیلات تعمیر کنم.
2
ترتیب دادن
فراهم کردن، جور کردن
مترادف و متضاد
arrange
1.Can you fix me up with a date for Saturday night?
1. میتوانی برای شنبهشب برایم یک قرار ترتیب بدی [جور کنی]؟
2.I'll fix you up with a place to stay.
2. برایت جایی فراهم میکنم که در آن بمانی.
تصاویر
کلمات نزدیک
fix computers
fix
fives
fiver
five-story building
fixable
fixated
fixation
fixed
fixed costs
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان