Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . متوقف کردن
2 . ایست
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to halt
/hɔlt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: halted]
[گذشته: halted]
[گذشته کامل: halted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
متوقف کردن
ایستادن، توقف کردن، نگه داشتن، متوقف شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ایست کردن
دست نگهداشتن
1.Bus service to the city was halted due to poor road conditions.
1. اتوبوسهای شهری به خاطر شرایط جادهای نامساعد متوقف شدند.
[اسم]
halt
/hɔlt/
قابل شمارش
2
ایست
توقف
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ایست
توقف
وقفه
مکث
تصاویر
کلمات نزدیک
halogen lamp
halogen
halo
hallway
hallucinogen
halter
halting
halve
halwa
ham
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان