[فعل]

to implore

/ɪmˈplɔːr/
فعل گذرا
[گذشته: implored] [گذشته: implored] [گذشته کامل: implored]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 التماس کردن خواهش کردن، عجز و لابه کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: استدعا کردن تمنا کردن
مترادف و متضاد beg beseech
  • 1.She implored him to stay.
    1. او از مرد خواهش کرد که بماند.
  • 2.Tell me it's true. I implore you.
    2. به من بگو که حقیقت دارد. التماست می کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان