Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کم
2 . بم (صدا)
3 . کوتاه
4 . ناراحت
5 . سطح پایین
6 . پایین (از نظر ارتفاع)
7 . باز (یقه لباس)
8 . سنگین (دنده)
9 . کمنور
10 . باز (آواشناسی)
11 . (با/در) ارتفاع کم
12 . بم (صدا)
13 . جریان کمفشار هوا
14 . سطح پایین
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
low
/loʊ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: lower]
[حالت عالی: lowest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کم
پایین
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پایین
پست
نازل
مترادف و متضاد
little
small
high
low temperature/price/wage/income ...
دما/قیمت/دستمزد/درآمد و... پایین/کم
1. Bringing up children on a low income is really hard.
1. بچه بزرگ کردن با درآمد پایین واقعاً سخت است.
2. It was the lowest temperature ever recorded.
2. آن پایینترین دمایی بود که تابهحال ثبت شده بود.
3. The big supermarket has the lowest prices.
3. این سوپرمارکت بزرگ پایینترین قیمتها را دارد.
low-fat
کمچرب/با چربی پایین
I have to stick to a low-fat diet.
باید رژیمی با چربی پایین [کمچرب] بگیرم.
low-income families
کمدرآمد
Low-income families need government's help.
خانوادههای کمدرآمد به کمک دولت نیاز دارند.
low-priced goods
کالاهای کمقیمت [قیمت پایین]
People close to government or factory officials got the low-priced goods and sold them at a higher price.
افراد نزدیک به دولت یا مقامات کارخانه کالاهای کمقیمت گرفتند و با قیمت بالاتر فروختند.
a low level of ...
سطح پایینی/کمی از ...
We want a low level of unemployment in this country.
ما سطح پایینی از بیکاری در این کشور میخواهیم.
to be low in something
(از) چیزی کمی داشتن
1. Vegetables are generally low in calories.
1. سبزیجات عموماً کالری کمی دارند.
2. Yogurt is usually very low in fat.
2. ماست معمولاً چربی بسیار کمی دارد.
to be low on something
چیزی کم داشتن
They were low on fuel.
آنها سوخت کم داشتند.
to run low
کم شدن [در حال تمام شدن]
Our supplies are running low.
منابع ما دارند تمام میشوند.
2
بم (صدا)
(صدای) آهسته
1.The cello is lower than the violin.
1. (صدای) ویولنسل از ویولن بمتر است.
a low voice
صدای آهسته
They were speaking in low voices.
آنها داشتند با صدای آهسته صحبت میکردند.
3
کوتاه
کمارتفاع
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کوتاه
مترادف و متضاد
short
high
a low wall/building/table/bridge ...
یک دیوار/ساختمان/میز/پل و... کوتاه/کمارتفاع
1. There was a low wall around the garden.
1. دیوار کوتاهی دور آن باغ بود.
2. We could see a low range of hills.
2. میتوانستیم رشتهای از قلههای کمارتفاع را ببینیم.
4
ناراحت
افسرده
مترادف و متضاد
dejected
depressed
despondent
down
to feel low
ناراحت بودن/احساس ناراحتی کردن
She’s feeling pretty low because she failed her driver’s test.
او خیلی ناراحت است، چون در آزمون رانندگیاش رد شدهاست.
to be in low spirits
روحیه خوبی نداشتن/افسرده بودن
They were in low spirits.
آنها روحیه خوبی نداشتند [آنها افسرده بودند].
5
سطح پایین
پست، حقیر، خوار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دونپایه
مترادف و متضاد
crude
inferior
low-ranking
substandard
1.The standard of living is very low in my country.
1. استاندارد زندگی در کشور من بسیار (سطح) پایین است.
low types
آدمهای سطح پایین
He mixes with some pretty low types.
او با آدمهای خیلی سطح پایینی دمخور است.
low status
موقعیت [جایگاه] پست/سطح پایین
He can only get jobs with low status.
او فقط میتواند کارهایی با موقعیت پست [سطح پایین] بگیرد.
low opinion
دیدگاه پایین
She has a very low opinion of her own abilities.
او دیدگاه بسیار پایینی نسبت به تواناییهایش دارد.
6
پایین (از نظر ارتفاع)
مترادف و متضاد
low-lying
high
1.The sun was low in the sky.
1. خورشید در پایین آسمان بود.
low altitude
ارتفاع پایین
The plain was flying at low altitude.
هواپیما داشت با ارتفاع پایین پرواز میکرد.
7
باز (یقه لباس)
مترادف و متضاد
low-cut
low neckline
یقه باز
1. She bought a dress with a low neckline.
1. او پیراهنی با یقه باز خرید.
2. The low neckline of her blouse surprised me.
2. یقه باز بلوز او مرا متعجب کرد.
8
سنگین (دنده)
مترادف و متضاد
high
low gear
دنده سنگین
You must use a low gear to drive up the hill.
باید برای راندن به بالای تپه از دنده سنگین استفاده کنی.
9
کمنور
تاریک
مترادف و متضاد
dim
bright
1.The lights were low and romance was in the air.
1. چراغها کمنور بودند و فضا عاشقانه بود.
10
باز (آواشناسی)
مترادف و متضاد
open
[قید]
low
/loʊ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: lower]
[حالت عالی: lowest]
11
(با/در) ارتفاع کم
(به) پایین
مترادف و متضاد
high
to fly low
با/در ارتفاع کم پرواز کردن
The plane flew low over the fields.
آن هواپیما (با) ارتفاع کم، بر فراز مراتع [مزارع] پرواز کرد.
to set low
پایین قرار داشتن
Can you see the window set low in the wall?
میتوانی پنجرهای را که پایین دیوار قرار دارد ببینی؟
to crouch/bend low
به پایین دولا/خم شدن
She bent low to protect her face.
او به پایین خم شد تا از صورتش محافظت کند.
12
بم (صدا)
پایین، آهسته
مترادف و متضاد
high
1.He's singing an octave lower than the rest of us.
1. او یک اکتاو پایینتر [بمتر] از بقیه ما میخواند.
to turn something low
چیزی را کم کردن/پایین آوردن
Can you turn the music lower—you'll wake the baby.
میتوانی (صدای) موسیقی را کم کنی؛ بچه را بیدار میکنی.
to talk low
آهسته حرف زدن
We were talking low so we wouldn't wake Dean.
داشتیم آهسته حرف میزدیم تا "دین" را بیدار نکنیم.
[اسم]
low
/loʊ/
قابل شمارش
13
جریان کمفشار هوا
مترادف و متضاد
high
1.Another low is moving in from the Atlantic.
1. جریان کمفشار دیگری دارد از سمت اقیانوس اطلس میآید.
14
سطح پایین
مترادف و متضاد
low level
low point
all-time low
سطح پایین بیسابقه [پایینترین سطح]
The yen has fallen to an all-time low against the dollar.
"ین" در برابر دلار به سطح پایین بیسابقهای سقوط کردهاست.
record low
سطح پایین بیسابقه [پایینترین سطح ثبتشده]
The temperature reached a record low last night.
دیشب دما به پایینترین سطح ثبتشده رسید.
new low
سطح پایین جدید
The government's popularity has hit a new low.
محبوبیت دولت به سطح پایین جدیدی رسیدهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
lovingly
loving family
loving
lovey-dovey
lovesick
low blood pressure
low degree
low gear
low levels
low point
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان