[صفت]

married

/ˈmæriːd/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 متأهل ازدواج‌کرده

معادل ها در دیکشنری فارسی: زن‌دار شوهردار متاهل
مترادف و متضاد wedded single unmarried
a married man/woman/couple
یک مرد/زن/زوج متأهل
  • John is a married man.
    "جان" یک مرد متأهل است.
to be married
متأهل بودن
  • 1. How long have you been married?
    1. چند وقت است که متأهل هستید [ازدواج کرده‌اید]؟
  • 2. Is he married?
    2. آیا او متأهل است؟
to be married to someone
با کسی ازدواج کردن
  • She's married to John.
    او با "جان" ازدواج کرده‌است.
to get married
ازدواج کردن
  • Rachel and David are getting married on Saturday.
    "ریچل" و "دیوید" دارند شنبه (با هم) ازدواج می‌کنند.
a happily married couple
یک زوج متأهل خوشبخت
  • As far as I am aware, they are a happily married couple.
    تا جایی که من خبر دارم، آن‌ها یک زوج متأهل خوشبخت هستند.

2 متأهلی وابسته به (زندگی) متأهلی

مترادف و متضاد marital matrimonial
married life
زندگی متأهلی
  • 1. Are you enjoying married life?
    1. از زندگی متأهلی لذت می‌برید؟
  • 2. Throughout her married life, her husband’s interests had come first.
    2. در طول زندگی متأهلی‌اش، علایق شوهرش در اولویت قرار داشت.

3 غرق (در چیزی بودن) شیفته (چیزی بودن)

مترادف و متضاد very involved in
to be married to something
غرق در چیزی بودن
  • My brother is married to his job.
    برادرم غرق در کارش است.
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان