[صفت]

occasional

/əˈkeɪʒənl/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گاه و بی‌گاه

معادل ها در دیکشنری فارسی: تک و توک مقطعی گهگاهی گهگاه
  • 1.His job requires occasional trips to Italy.
    1. شغل او نیازمند سفرهای گاه و بی‌گاه به ایتالیا است.
  • 2.occasional snowstorms
    2. کولاک‌های گاه و بی‌گاه
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان