[اسم]

partner

/ˈpɑrt.nər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 یار هم‌گروهی

مترادف و متضاد associate companion teammate
  • 1.I was Andy's partner for the tennis tournament.
    1. من در مسابقات تنیس یار "اندی" بودم.
  • 2.Now discuss your ideas with your partner.
    2. حالا ایده‌های خود را با هم‌گروهی خود در میان بگذارید.
a dancing/tennis ... partner
یار رقص/تنیس و...

2 شریک (زندگی) شریک (کاری)

معادل ها در دیکشنری فارسی: شریک انباز
مترادف و متضاد associate colleague spouse
business partner
شریک کاری
  • He is my brother and business partner.
    او برادر و شریک کاری من است.
life partner
شریک زندگی
  • I've lost my life partner to a wealthy man.
    شریک زندگی‌ام را به مردی ثروتمند باختم.
a junior/senior partner
شریک جزء/ارشد
former partner
شریک سابق
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان