Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شیرینی
2 . خمیر شیرینیپزی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
pastry
/ˈpeɪstri/
قابل شمارش
[جمع: pastries]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شیرینی
نان شیرین
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شیرینی
1.She had a pastry and coffee for breakfast.
1. او برای صبحانه یک شیرینی و قهوه خورد.
2
خمیر شیرینیپزی
1.I made some pastry for the pie.
1. من برای پای مقداری خمیر شیرینیپزی آماده کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
pastrami
pastor
pastime
pastille
pastil
pasture
pastureland
pasty
pat
patas
کلمات نزدیک
pastoral
pastor
pastime
pastille
pastiche
pasture
pasty
pat
pat is jean's sister.
pat someone on the back
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان