[اسم]

pastry

/ˈpeɪstri/
قابل شمارش
[جمع: pastries]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شیرینی نان شیرین

معادل ها در دیکشنری فارسی: شیرینی
  • 1.She had a pastry and coffee for breakfast.
    1. او برای صبحانه یک شیرینی و قهوه خورد.

2 خمیر شیرینی‌پزی

  • 1.I made some pastry for the pie.
    1. من برای پای مقداری خمیر شیرینی‌پزی آماده کردم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان