[اسم]

pasture

/ˈpæstʃər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مرتع چراگاه

معادل ها در دیکشنری فارسی: چراگاه مرغزار مرتع علفزار
  • 1.The cattle were put out to pasture.
    1. گله گاو در مرتفع گذاشته شده بودند.
[فعل]

to pasture

/ˈpæstʃər/
فعل گذرا
[گذشته: pastured] [گذشته: pastured] [گذشته کامل: pastured]

2 به چرا بردن (دام)

معادل ها در دیکشنری فارسی: به چرا بردن چراندن
  • 1.The cattle were pastured on rich meadow grass.
    1. گاوها برای چرا به علفزاری برده شده بودند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان