[اسم]

plateau

/plæˈtoʊ/
قابل شمارش
[جمع: plateaus/plateaux]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وضع ثابت سکون، تراز

  • 1.Inflation has reached a plateau.
    1. تورم به وضع ثابتی رسیده است.

2 فلات (جغرافیا)

معادل ها در دیکشنری فارسی: فلات
مترادف و متضاد tableland upland
[فعل]

to plateau

/plæˈtoʊ/
فعل ناگذر
[گذشته: plateaued] [گذشته: plateaued] [گذشته کامل: plateaued]

3 به وضع ثابت رسیدن

  • 1.Prices have pretty much plateaued for now.
    1. قیمت ها فعلا تقریبا به وضع ثابتی رسیده اند.
  • 2.Unemployment has at last plateaued out.
    2. (نرخ) بیکاری بالاخره به وضع ثابتی رسیده است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان