Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . عقب انداختن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to postpone
/poʊstˈpoʊn/
فعل گذرا
[گذشته: postponed]
[گذشته: postponed]
[گذشته کامل: postponed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
عقب انداختن
به تعویق انداختن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
به تاخیر انداختن
به تعویق انداختن
موکول به بعد کردن
عقب انداختن
مسکوت گذاشتن
مترادف و متضاد
delay
put off
advance
bring forward
1.The game was postponed because of the weather.
1. بازی به خاطر وضعیت آبوهوا عقب انداخته شد.
2.The young couple wanted to postpone their wedding until they were sure they could handle the burdens of marriage.
2. زوج جوان میخواستند تا زمانی که قادر به قبول مسئولیتهای ازدواج نشدهاند، عروسیشان را به تعویق بیندازند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
postman
posting
postiche
posthumously
posthumous
posture
posy
pot
pot-au-feu
pot cheese
کلمات نزدیک
postpaid
postnatal depression
postnatal
postmodernism
postmodern
postponed
postponement
postprandial
postulate
posture
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان