[فعل]

to preclude

/prɪˈkluːd/
فعل گذرا
[گذشته: precluded] [گذشته: precluded] [گذشته کامل: precluded]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جلوگیری کردن پیشگیری کردن، مانع شدن

مترادف و متضاد prevent
  • 1.His religious beliefs precluded his serving in the army.
    1. باورهای مذهبی او از خدمت کردنش در ارتش جلوگیری می کرد.
  • 2.Lack of time precludes any further discussion.
    2. کمبود وقت مانع بحث های بیشتر می شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان