[فعل]

to press

/pres/
فعل گذرا
[گذشته: pressed] [گذشته: pressed] [گذشته کامل: pressed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اقامه دعوی کیفری کردن شکایت کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: لج کردن
مترادف و متضاد plead submit urge
  • 1.Is there anything I can do to press charges against these men?
    1. آیا کاری هست که بتوانم بکنم تا از این مردها شکایت کنم؟
  • 2.The family have decided not to press charges against him.
    2. خانواده تصمیم گرفتند که از او شکایت نکنند.

2 فشار دادن فشردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: زور دادن منگنه کردن فشار دادن
مترادف و متضاد pressure pressurize push
to press something
چیزی را فشار دادن
  • Press the button to start the machine.
    برای روشن کردن ماشین دکمه را فشار بده.
to press something/somebody against something
چیزی/کسی را به چیزی فشار دادن
  • He pressed his face against the window.
    او صورتش را به پنجره فشرد.
to press something to something
چیزی به چیزی فشار دادن
  • He pressed a handkerchief to his nose.
    او یک دستمال جیبی به بینی‌اش فشار داد. [او با دستمال بینی‌اش را گرفت]
to press something together
چیزی را به هم فشار دادن
  • She pressed her lips together.
    او لب‌هایش را به هم فشار داد.
to press +adv./prep
جایی را/به جایی و... فشار دادن
  • 1. Press down hard on the pedal.
    1. پدال را به شدت فشار بده.
  • 2. Press here to open.
    2. اینجا را فشار دهید تا باز شود.

3 اتو پرس کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اتو کردن
مترادف و متضاد iron smooth steam
  • 1.I’ll need to press my suit.
    1. من باید کت و شلوارم را اتو پرس کنم.
  • 2.The suit needs pressing.
    2. کت و شلوار نیاز به اتو کردن دارد.

4 پرس کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پرس کردن
  • 1.Now, You need to press the garlic.
    1. حالا باید سیر را پرس کنی.
  • 2.The crowd was pressed forward.
    2. جمعیت به سمت جلو پرس شد.

5 تحت فشار قرار دادن فشار آوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تحت فشار قرار دادن
  • 1.I did not press him further on the issue.
    1. من دیگر در این مورد او را تحت فشار قرار ندادم.
  • 2.The bank is pressing us for repayment of the loan.
    2. بانک برای پرداخت این وام ما را تحت فشار قرار داده است.
[اسم]

press

/pres/
غیرقابل شمارش

6 مطبوعات جراید

مترادف و متضاد the media the newspapers
the local/national/foreign press
مطبوعات محلی/ملی/خارجی
  • There was very little about the incident in the national press.
    در مطبوعات ملی مطالب خیلی کمی درباره حادثه نوشته شده بود.
the popular/tabloid press
مطبوعات عامه‌پسند/زرد
  • He regularly appeared in the tabloid press alongside well-known actresses.
    او مرتب کنار هنرپیشه‌های زن مشهور در مطبوعات زرد ظاهر می‌شد.
in the press
در مطبوعات
  • The incident was not reported in the press.
    آن سانحه در مطبوعات گزارش نشد.
the music/sporting press
جراید حوزه موسیقی/ورزش
  • The album has been praised in the music press.
    این آلبوم توسط جراید موسیقی مورد تمجید قرار گرفته است.
the freedom of the Press/press freedom
آزادی مطبوعات
  • Recent laws have tended to restrict the freedom of the press.
    قوانین اخیر سعی بر محدودکردن آزادی مطبوعات داشته‌اند.
press coverage
پوشش مطبوعاتی
  • The event is bound to attract wide press coverage.
    این واقعه پوشش مطبوعاتی وسیعی را به خود جلب خواهد کرد.

7 تبلیغات رسانه‌ای

مترادف و متضاد press coverage press treatment reports
to have bad/good press
تبلیغات رسانه‌ای بد/خوب داشتن
  • 1. She's had a lot of bad press recently.
    1. او اخیرا تبلیغات رسانه‌ای خیلی بدی داشته است.
  • 2. The opera had a good press.
    2. اپرا تبلیغات رسانه‌ای خوبی داشت.

8 ماشین چاپ

مترادف و متضاد printing machine printing press
  • 1.The newspaper goes to press at 6 o'clock.
    1. روزنامه در ساعت 6 وارد ماشین چاپ می‌شوند.
  • 2.We were able to watch the books rolling off the presses.
    2. ما قادر بودیم که کتاب‌ها را که در ماشین‌های چاپ می‌چرخیدند، ببینیم.

9 دستگاه پرس

معادل ها در دیکشنری فارسی: پرس
a garlic/trouser ... press
دستگاه پرس سیر/شلوار و...
  • 1. A garlic press is a familiar household object.
    1. دستگاه پرس یک وسیله خانگی آشنا است.
  • 2. Every room in the hotel have an electric trouser press.
    2. هر اتاق در هتل یک دستگاه پرس شلوار برقی دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان