Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ساکت
2 . خلوت
3 . آرام و کمحرف
4 . آرام
5 . خصوصی
6 . کساد (کسبوکار)
7 . نامحسوس
8 . سکوت
9 . ساکت کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
quiet
/ˈkwɑɪət/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: quieter]
[حالت عالی: quietest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ساکت
بیصدا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ساکت
سوت و کور
آرام
آهسته
مترادف و متضاد
noiseless
silent
still
loud
noisy
1.It's so quiet without the kids here.
1. بدون بچهها اینجا خیلی ساکت است.
2.Our new dishwasher is very quiet.
2. ماشین ظرفشویی جدید ما خیلی بیصدا است.
to go quiet
ساکت شدن
He went very quiet so I knew he was upset.
او بسیار ساکت شد، برای همین فهمیدم که ناراحت است.
to be quiet
ساکت بودن [حرف نزدن]
1. “Be quiet,” said the teacher.
1. معلم گفت: «ساکت باشید.»
2. Can you be quiet, please?
2. میتوانی ساکت باشی، لطفاً؟
to keep something/somebody quiet
چیزی/کسی را ساکت نگه داشتن
Could you keep the kids quiet while I'm on the phone?
میتوانی بچهها را ساکت نگه داری وقتی که من پای تلفن هستم؟
2
خلوت
مترادف و متضاد
empty
busy
crowded
1.I’d love to go on holiday somewhere where it’s nice and quiet.
1. دوست دارم جایی به تعطیلات بروم که زیبا و خلوت است.
2.The street below was quiet.
2. خیابان پایین، خلوت بود.
3.They had a quiet wedding.
3. آنها یک عروسی خلوت برگزار کردند.
a quiet road/street/location
یک جاده/خیابان/مکان خلوت
The hotel is in a quiet location near the sea.
آن هتل در مکانی خلوت نزدیک دریا است.
3
آرام و کمحرف
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کمرو
کمحرف
مترادف و متضاد
reticent
1.I loved his quiet, middle-aged parents.
1. من والدین میانسال و آرام او را دوست داشتم.
2.She was quiet and shy.
2. او آرام، کمحرف و خجالتی بود.
a strange, quiet girl
یک دختر عجیب و کمحرف
My girlfriend is a strange, quiet girl.
دوستدخترم یک دختر عجیب و کمحرف است.
4
آرام
مترادف و متضاد
calm
peaceful
a quiet night/life/sea ...
شب/زندگی/دریا و ... آرام
1. I'd like to spend a quiet night at home.
1. من دوست دارم شب آرامی را در خانه به سر ببرم.
2. They lead a quiet life.
2. آنها زندگی آرامی دارند.
5
خصوصی
پنهانی
مترادف و متضاد
confidential
private
secret
quiet wedding
عروسی خصوصی/پنهانی
1. They had a quiet wedding.
1. آنها یک عروسی خصوصی داشتند [گرفتند].
2. We wanted a quiet wedding.
2. ما یک عروسی خصوصی میخواستیم.
6
کساد (کسبوکار)
مترادف و متضاد
slack
1.Business is usually quieter at this time of year.
1. کسبوکار معمولاً در این موقع از سال کسادتر است.
quiet time
زمان/موقع کساد
August is a quiet time of year for the retail trade.
آگوست زمان کساد سال برای کار خردهفروشی است.
7
نامحسوس
کنترلشده، نامتظاهر
مترادف و متضاد
restrained
unobtrusive
quiet confidence
اعتماد به نفس کنترلشده
Molly spoke with quiet confidence.
"مالی" با اعتماد به نفس کنترلشده حرف میزد.
quiet authority
اختیار نامحسوس
He had an air of quiet authority.
او حالتی از اختیار نامحسوس داشت.
[اسم]
quiet
/ˈkwɑɪət/
غیرقابل شمارش
8
سکوت
آرامش
مترادف و متضاد
calm
peace
silence
1.She needs some peace and quiet.
1. او به کمی آرامش و سکوت نیاز دارد.
2.The ringing of the telephone shattered the early morning quiet.
2. صدای زنگ تلفن، سکوت صبح زود را در هم شکست.
[فعل]
to quiet
/ˈkwɑɪət/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: quieted]
[گذشته: quieted]
[گذشته کامل: quieted]
صرف فعل
9
ساکت کردن
ساکت شدن، آرام کردن، آرام شدن
مترادف و متضاد
calm down
make or become silent
1.The wind dropped and the sea quieted.
1. باد قطع شد و دریا آرام شد.
to quiet somebody/something (down)
کسی/چیزی را ساکت/آرام کردن
1. He quieted the crowd with a gesture.
1. او جمعیت را با یک اشاره ساکت کرد.
2. He's very good at quieting the kids.
2. او خیلی در ساکتکردن بچهها مهارت دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
quiescent
quid pro quo
quid
quickstep
quicksilver
quiet zone
quieten
quietly
quietness
quiff
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان