[فعل]

to radiate

/ˈreɪdieɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: radiated] [گذشته: radiated] [گذشته کامل: radiated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تابیدن پرتو افکندن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تابیدن درخشیدن

2 منشعب شدن

  • 1.Five roads radiate from the square.
    1. پنج خیابان از میدان منشعب می‌شوند.

3 ساطع شدن ساطع کردن

  • 1.Heat radiates from the stove.
    1. گرما از اجاق ساطع می‌شود.

4 گسترش یافتن پخش شدن

  • 1.The pain started in my stomach and radiated all over my body.
    1. درد در شکمم شروع شد و (بعد) در کل بدنم پخش شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان