Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . حریف
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
rival
/ˈraɪvəl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حریف
رقیب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حریف
رقیب
هماورد
مترادف و متضاد
adversary
competitor
opponent
ally
partner
1.Seidman and Son decided to migrate to an area where they would have fewer rivals.
1. "سیدمن" و "سان" تصمیم گرفتند به منطقهای مهاجرت کنند که رقبای کمتری داشته باشند.
2.Sherry didn't like to compete because she always thought her rival would win.
2. "شری" رقابت کردن را دوست نداشت زیرا او همیشه فکر میکرد که رقیبش برنده خواهد شد.
3.The boxer devised an attack that would help him to be victorious over his young rival.
3. بوکسور حملهای طراحی کرد که کمک کند در برابر حریف جوانش پیروز شود.
تصاویر
کلمات نزدیک
ritzy
ritually
ritualistic
ritual
rite of passage
rival company
rivalry
river
rivera
riverbank
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان