[اسم]

silence

/ˈsɑɪ.ləns/
غیرقابل شمارش

1 سکوت

معادل ها در دیکشنری فارسی: خاموشی سکوت
مترادف و متضاد quiet quietness noise sound
  • 1.A long silence
    1. سکوتی طولانی
  • 2.A loud crash of thunder broke the silence of the night.
    2. غرش بلند رعد (و برق) سکوت شب را شکست.
  • 3.The three men ate in silence.
    3. آن سه مرد در سکوت غذا خوردند.
[فعل]

to silence

/ˈsɑɪ.ləns/
فعل گذرا
[گذشته: silenced] [گذشته: silenced] [گذشته کامل: silenced]

2 ساکت کردن خفه کردن، خاموش کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خاموش کردن ساکت کردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان