[فعل]

to stalk

/stɔːk/
فعل گذرا
[گذشته: stalked] [گذشته: stalked] [گذشته کامل: stalked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تعقیب کردن مزاحم شدن، دنبال کسی راه افتادن

  • 1.He was arrested and accused of stalking the actor over a period of three years.
    1. او دستگیر شد و متهم به تعقیب هنرپیشه به مدت بیش از سه سال شد.
  • 2.She claimed that he had been stalking her over a period of three years.
    2. او ادعا کرد که مرد او را در بازه ای سه ساله تعقیب می کرده است.
[اسم]

stalk

/stɔːk/
قابل شمارش

2 ساقه

معادل ها در دیکشنری فارسی: ساقه
  • 1.celery stalks
    1. ساقه‌های کرفس
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان