[فعل]

to sustain

/səˈsteɪn/
فعل گذرا
[گذشته: sustained] [گذشته: sustained] [گذشته کامل: sustained]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 متحمل شدن

formal
  • 1.The company sustained losses of millions of dollars.
    1. شرکت متحمل میلیون‌ها دلار ضرر شد.
to sustain an injury
آسیب متحمل شدن

2 نگه داشتن حفظ کردن، ادامه دادن

مترادف و متضاد maintain
  • 1.He was incapable of sustaining close relationships with women.
    1. او در نگه داشتن رابطه نزدیک با خانم‌ها ناتوان است.
the policies necessary to sustain economic growth
سیاست‌های لازم برای حفظ رشد اقتصادی

3 زنده نگه داشتن

formal
  • 1.They gave me barely enough food to sustain me.
    1. آنها به من فقط به اندازه‌ای غذا می‌دادند که زنده نگهم دارند.

4 امیدوار نگه داشتن انرژی بخشیدن، امید بخشیدن

formal
  • 1.The thought of seeing her again was all that sustained me.
    1. فکر دوباره دیدن او تنها چیزی بود که من را امیدوار نگه داشته بود.

5 تحمل کردن (وزن)

formal
  • 1.He leant against her so heavily that she could barely sustain his weight.
    1. او آن‌قدر سنگین به دختر تکیه داد که او به‌زور توانست (وزنش را) تحمل کند.

6 پشتیبانی کردن صحت چیزی را تایید کردن

formal
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان