[فعل]

to translate

/trænzˈleɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: translated] [گذشته: translated] [گذشته کامل: translated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ترجمه کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: برگرداندن ترجمه کردن
مترادف و متضاد interpret render
  • 1.She works for the EU, translating from English into French.
    1. او برای اتحادیه اروپا کار می‌کند، از انگلیسی به فرانسه ترجمه می‌کند.
  • 2.We were asked to translate a list of sentences.
    2. از ما خواسته شد تا فهرستی از جملات را ترجمه کنیم.

2 (از چیزی به چیز دیگر) تبدیل کردن

  • 1.It's time to translate words into action.
    1. وقتش است که حرف را به عمل تبدیل کنیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان