[فعل]

to untangle

/ˌʌnˈtæŋɡl/
فعل گذرا
[گذشته: untangled] [گذشته: untangled] [گذشته کامل: untangled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 باز کردن (گره و پیچیدگی) صاف کردن

  • 1.The wires got mixed up, and it took me a long time to untangle them.
    1. سیم‌ها با هم قاطی شده بودند، و زمان زیادی گرفت تا من آنها را باز کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان