Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . باز کردن (گره و پیچیدگی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to untangle
/ˌʌnˈtæŋɡl/
فعل گذرا
[گذشته: untangled]
[گذشته: untangled]
[گذشته کامل: untangled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
باز کردن (گره و پیچیدگی)
صاف کردن
1.The wires got mixed up, and it took me a long time to untangle them.
1. سیمها با هم قاطی شده بودند، و زمان زیادی گرفت تا من آنها را باز کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
untalented
untainted
unsystematically
unsympathetic
unswerving
untapped
untenable
untested
unthankful
unthinkable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان