Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . وزن داشتن
2 . سبک سنگین کردن
3 . وزن کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to weigh
/weɪ/
فعل گذرا
[گذشته: weighed]
[گذشته: weighed]
[گذشته کامل: weighed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
وزن داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وزن داشتن
مترادف و متضاد
come to
tip the scales at
1.How much do you weigh?
1. چقدر وزن داری؟ [وزنت چقدر است؟]
to weigh (a particular weight)
(به میزان خاصی) وزن داشتن
His backpack must weigh more than 20 pounds.
کوله پشتی او احتمالا بیش از 20 پوند وزن دارد.
2
سبک سنگین کردن
سنجیدن، ارزیابی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سبک سنگین کردن
مترادف و متضاد
analyse
assess
consider
ignore
to weigh something (up)
چیزی را سبک سنگین کردن
He needs to weigh up the pros and cons of going to college.
او باید نکات مثبت و نکات منفی رفتن به کالج را سبک سنگین کند.
to weigh (up) something against something
چیزی را نسبت به چیزی سنجیدن
I weighed the benefits of the plan against the risks involved.
من مزایای نقشه را نسبت به خطرات آن سنجیدم.
3
وزن کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وزن کردن
کشیدن
مترادف و متضاد
measure the weight of
to weigh somebody/something
کسی/چیزی را وزن کردن
1. He weighed himself on the bathroom scales.
1. او خودش را روی ترازوی دستشویی وزن کرد.
2. The clerk weighed the package.
2. متصدی بسته را وزن کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
weevil
weepy
weeping willow
weep
weeknight
weigh down
weigh in
weigh out
weigh the baggage
weigh the possible outcomes
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان