[فعل]

to wreathe

/riːð/
فعل گذرا
[گذشته: wreathed] [گذشته: wreathed] [گذشته کامل: wreathed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پوشاندن فراگرفتن

  • 1.The mountain tops were wreathed in mist.
    1. قله‌های کوه‌ها پوشیده از مه بود.

2 چنبره زدن حلقه شدن، به‌صورت حلقه درآمدن

formal
مترادف و متضاد weave
smoke wreathing into the sky
دودی که به‌صورت حلقه‌ای به آسمان می‌رفت
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان