خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . زانو زدن
[فعل]
knien
/kniːn/
فعل ناگذر
[گذشته: kniete]
[گذشته: kniete]
[گذشته کامل: gekniet]
[فعل کمکی: haben & sein ]
صرف فعل
1
زانو زدن
1.Die Decke war so niedrig, dass ich auf dem Boden knien musste.
1. سقف آنقدر پایین بود که من باید روی زمین زانو میزدم.
2.Sie kniete vor dem Altar und betete.
2. او در مقابل محراب زانو زد و نیایش کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
knie
knicksen
knicks
knicken
knick
kniff
knifflig
knipsen
knirps
knirschen
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان