Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . تنظیم کردن (اتومبیل)
[فعل]
to align
/əˈlaɪn/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: aligned]
[گذشته: aligned]
[گذشته کامل: aligned]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تنظیم کردن (اتومبیل)
به صف کردن، ردیف کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ردیف کردن
1.To align the tires of a car
1. تنظیم کردن (بالانس کردن) چرخ های یک اتومبیل
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
alight
aliform
alienor
alienist
alienism
aligned
aligning
alignment
alike
alikeness
کلمات نزدیک
alight
alienist
alienation
alienated
alienate
alignment
alike
aliment
alimentary
alimentary canal
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان