Our firm does a lot of business with overseas customers.
شرکت ما با مشتریان خارجی زیاد کار میکند.
to go into business (with somebody)
در کار شریک شدن (با کسی)
1.
We decided to go into business together.
1.
ما تصمیم گرفتیم با هم در کار شریک شویم.
2.
When he left school, he went into business with his brother.
2.
او وقتی مدرسه را ترک کرد، با برادرش در کار شریک شد.
out of business
از کار بیکار
This new tax will put a lot of small firms out of business.
این مالیات جدید بسیاری از شرکتهای کوچک را از کار بیکار میکند.
to have/start/run a business
کسب و کاری داشتن/شروع کردن/مدیریت کردن
a business meeting
یک جلسه کاری
کاربرد واژه business به معنای کار
واژه business به معنای فعالیتهای کاری از قبیل خرید و فروش، خدماترسانی، تولید کالا استفاده میشود که همه این فعالیتها در راستای پول درآوردن است. در فارسی معادلهای زیاد ولی نزدیک به هم دارد. یکی از معانی business در مفهوم کلی به معنای کار است. مثلا:
"a business meeting" (یک ملاقات کاری)
وقتی business با فعل do میآید به معنای "کار کردن، تجارت کردن، خرید و فروش کردن" میدهد. مثلا:
".Our firm does a lot of business with overseas customers" (شرکت ما با مشتریان خارجی زیاد کار میکند.)
وقتی میخواهیم در انگلیسی بگوییم فردی یا شرکتی از کار بیکار شده یا آن شرکت یا کارخانه بسته شده است از این اصطلاح استفاده میکنیم:
"to be out of business" (از کار بیکار شدن/ بسته شدن)
واژه business معنای "کسب و کار" هم میدهد و به مقدار یا نرخ کار انجام شده توسط فرد یا شرکت اشاره میکند. مثلا:
".Business was bad" (کسب و کار بد بود.)
".Business was booming" (کسب و کار پررونق بود.)
اصطلاح "to go into business with somebody" به معنای "شریک کاری یا تجاری کسی شدن" میباشد. مثلا:
".He went into business with his brother" (او با برادرش شروع به همکاری تجاری کرد.)
معنای دیگر واژه Business به معنای هرگونه موسسه یا دفتر تجاری مثلا مغازه، شرکت، دفتر، کارخانه و ... است. مثلا:
"to start a business" (کسب و کاری را شروع کردن)
".She works in the family business" (او در شرکت (یا کارخانه) خانوادگی کار میکند.)
این واژه غیرقابل شمارش است و هیچگاه "s" جمع نمیگیرد.