خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (بهطور خاصی) رفتار کردن
2 . جور بودن
[فعل]
to comport
/kəmˈpɔːrt/
فعل گذرا
[گذشته: comported]
[گذشته: comported]
[گذشته کامل: comported]
صرف فعل
1
(بهطور خاصی) رفتار کردن
to comport oneself
(بهطور خاصی) رفتار کردن
She comported herself with great dignity at her husband's funeral.
او با وقار خاصی در تشییع جنازه شوهرش رفتار کرد.
2
جور بودن
1.The findings of this research do not comport with accepted theory.
1. یافتههای این تحقیق با نظریه پذیرفتهشده جور نیستند.
تصاویر
کلمات نزدیک
component
compo
comply
compliments slip
complimentary
compose
compose music
composed
composer
composite
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان